به گزارش پایگاه خبری «عصر خودرو» به نقل از انتخاب، کتاب «پیکان سرنوشت ما» با گردآوری و نگارش مهدی خیامی توسط نشر نی در سال 97 منتشر شده است. این کتاب، خاطرات احمد خیامی، موسس ایران ناسیونال (ایران خودرو)، فروشگاه‌های کوروش و بانک صنعت و معدن است.

در نخستین روز‌هایی که از ایران ناسیونال جدا شده بودم زمینی به مساحت دو هزار متر مربع در حاشیه خیابان کوهسنگی مشهد خریدم و در آن ساختمان بسیار مجهزی با بهترین وسایل آزمایشگاهی و عکس‌برداری و اتاق عمل و دو دستگاه کبالت مخصوص درمان بیماران سرطانی ساختم و نام آن را درمانگاه علی ابن موسی الرضا(ع) گذاشتم. مدیر درمانگاه حاجی آقا رضا خیامی، پسر عمویم بود که مردی به معنی واقعی متدین بود و بیشتر کار‌های خیریه خانواده ما در مشهد را سرپرستی می‌کرد. بعد‌ها نیز زمینی متصل به زمین در مانگاه خریدم و ساختمانی برای توسعه در مانگاه ساختیم و نیز بیمارستانی با ظرفیت دویست تختخواب تأسیس کردیم نزدیکی‌های اتمام کار ساختمان آن در مانگاه که انقلاب شد. البته هرگز تظاهر به سرمایه‌گذاری و پرداخت تمام هزینه‌های در مانگاه نکردم سرویس این در مانگاه برای همه رایگان بود و بیشتر از پانزده طبیب ایرانی و یک طبیب انگلیسی و پرستاران مخصوص دستگاه کبالت در آنجا مشغول بودند.

اطبای ایرانی در آن در مانگاه به طور نیمه وقت کار می‌کردند ولی متخصصان و کارمندان آزمایشگاه و بخش عکس‌برداری و دستگاه‌های شست و شوی کلیه همگی تمام وقت کار می‌کردند این درمانگاه تنها مرکز پزشکی در ایران نبود که مطالعات و آزمایش‌هایی برای پیشگیری از سرطان و معالجه آن انجام می‌داد اما نکته این بود که کسانی را برای پیدا کردن بیمارانی که هنوز سرطانشان پیشرفت نکرده بود به ترکمن صحرا و سایر نقاط مختلف خراسان می‌فرستاد آن‌ها بیماری را که تازه علامت سرطان در بدنش ظاهر شده بود پیدا می‌کردند و برای معالجه به مشهد می‌بردند چون هنوز بیمارستان تکمیل نشده بود، بیماران را در خانه‌ای که برای همین منظور اجاره کرده بودیم و وسایل کاملی برای پذیرایی از آن‌ها داشت جا می‌دادند بود قیس آباد کم کم می‌خواستم از کار‌ها کناره بگیرم و به طبیعت پناه ببرم.

در نزدیکی‌های مشهد ملک زراعتی کوچکی خریده بودم و با حفر یک چاه عمیق و درختکاری پس از چهار سال میوه‌های نو بر آن را به یک میلیون تومان فروختم. آن طور که پیش می‌رفت موقعی که تمام درختان به ثمر می‌رسید و دیگر کاری جز آبیاری و کوددادن و حفاظت نداشت می‌توانست در سال به قیمت آن روز‌ها چندین میلیون تومان درآمد داشته باشد در صورتی که سرمایه‌گذاری ما در آن ده به چهارصد هزار تومان هم نمی‌رسید. دیگر از آن ده هم خبر ندارم و نمی‌دانم به چه روزی افتاده است. اما همیشه یکی از دردسر‌های بزرگ و تمام نشدنی من تقاضای خرید خارج از نوبت پیکان از طرف دوست و آشنا و سرپرستان دستگاه‌های دولتی بود. هر روز حداقل ده نفر تقاضای پیکان داشتند محمود با آن که قول داده بود خود مستقیماً هر ماه دویست دستگاه پیکان جوانان به قیمت نمایندگی به من بفروشد، کاری کرده بود که سر و کارم با مدیران فروش که روزگاری کارمندان درجه دوم و سوم ما بودند بیفتد.

هر ماه پنجاه تا هفتاد دستگاه خودرو، آن هم نه پیکان جوانان تحویل من می‌دادند، در حالی که ماهانه بیشتر از هزار دستگاه پیکان جوانان را کارمندان ایران ناسیونال در بازار سیاه می‌فروختند. غیر ممکن بود به اداره‌ای بروم و از پیشخدمت تا مدیرکل توقع حواله پیکان نداشته باشند زیرا هیچ کس باور نمی‌کرد ایران ناسیونال را از من گرفته باشند و چندان دخالتی در می‌ رسید محمود به اصرار می‌گفت خواهش کار‌های آن ندارم هر موقع نوبت برنامه شاه میشد مانند گذشته شرکت کن  تو هم در مراسم حضور شهبانو گزارش بده البته این مراسم از تلویزیون ایران پخش می‌شد و همه مرا می‌دیدند. همین طور در مهمانی‌ها و عروسی‌هایی که در خانه‌ام برپا می‌شد محمود و خانواده‌اش حاضر می‌شدند و ما چون گذشته یکدیگر را برادرانه می‌بوسیدیم.

source

توسط khodrocamp.ir